خب قرار شد چند روز یه بار ، یکی از داستان های مجموعه کتاب های (من منم ، تو تویی و..)رو براتون بنویسم🥰
پ.ن(از فوتو های بای می هستن😁👆 )
از این داستان شروع میکنم...
دوست داشتید نظرتون رو هم بگید 😘
زرنگ بازی:
صبح یک روز آفتابی ، وقتی خبرنگار در مسیر دفتر روزنامه توی ترافیک گیر افتاده بود ، این فکر به سرش زد که از آنجایی که سر ساعت به محل کارش نمیرسه،همونجا کارش رو شروع کنه و از آن تصادف که عامل ترافیک بود ،خبری داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه ی یه تصادف جمع شده بودند و این موضوع به احتمال زیاد نشانه وقوع یک اتفاق خیلی بد بود.
بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فکر کرد و بعد فریاد زد :بزارید ردشم ....خواهش می کنم بذارید رد شم.... من پسرشم...من پسرشم!!!
ولی وقتی به صحنه تصادف رسید فکر میکنید چی دید؟؟؟
یک گاو وسط خیابان ایستاده و سد معبر کرده بود